ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی | ||||
آخرین مطالب |
بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آنجا هیچ چیز نبود. روی خاک میخوابیدم. خیلی وقتها گرسنه میماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر و ... خیلی سختی کشیدم. یک روز بعد از ظهر تنها بودم روی خاک نشسته بودم و اشک میریختم که مصطفی سرزده آمد. دو زانو نشست و عذرخواهی کرد و گفت: من میدانم زندگی تو نباید اینطور باشد. تو فکر نمیکردی به این روز بیفتی. اگر خواستی میتوانی برگردی تهران ولی من نمیتوانم. این راه من است. گفتم: میدانی بدون شما نمیتوانم برگردم. گفت: اگر خواستید بمانید به خاطر خدا بمانید نه به خاطر من. ( منبع: کتاب خاطرات همسر شهید چمران -نشریه 69 موعظه خوبان) برچسبها: شهید مصطفی چمرانخاطرهکردستانمریوانگرسنگیخدا [ شنبه 93/11/25 ] [ 3:27 عصر ] [ محمد جواد محمدی ]
|
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 103 بازدید دیروز : 1013 کل بازدید : 1688709 کل یادداشتها ها : 828 |